کد خبر: ۵۱۹۷
۱۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۹

"ثنا" اتفاق خاص زندگی ما بود

آقا‌عبدالله و همسرش ۳ فرزند دارند. با این حال او سرپرستی مالی دو فرزند یتیم را هم برعهده دارد، اما به این‌ها اکتفا نکرده و سرپرستی موقت یکی از کودکان تحت پوشش بهزیستی را هم برعهده گرفته است.

کنار پنجره رو به خیابان ایستاده است و با دیدن پدرش فریاد می‌زند: «مامان! بابایی آمد.» بعد هم به سمت در می‌دود و تا آمدن او همان‌جا می‌ماند. پدر که از در وارد می‌شود، می‌داند ثنای هفت ساله با چه ذوق و شوقی به بدرقه او آمده است. نان‌های دستش را روی میز ناهارخوری می‌گذارد و او را در آغوش می‌گیرد. ثنا صورتش را به صورت بابا می‌چسباند و با شیرین‌زبانی، خودش را برای او لوس می‌کند.

پدربسته شکلات پاستیلی را که ثنا عاشقش است، از جیبش درمی‌آورد و به او می‌دهد. ثنا محکم‌تر دستانش را به دور گردن پدرش قلاب می‌کند و همان‌طور در آغوش او شروع به خوردن پاستیل‌های رنگارنگ می‌کند. او فقط دو سال است که میهمان این خانه شده و آقا‌عبدالله را «بابا» خطاب می‌کند، اما در همین دو سال آن‌قدر به هم دل‌بسته‌اند که وقتی پدر دیرتر از سر کار می‌آید، بهانه‌گیری‌های دختر شروع می‌شود.

ثنا در خاطرات گذشته‌اش تصاویری از خانواده واقعی‌اش در ذهن دارد که اوایل گهگاه آن را به زبان می‌آورد، اما حالا آن‌قدر در این خانواده، راحت، شاد و آرام است که انگار خودش می‌خواهد آن خاطرات را از یاد ببرد.

قربانیان بی‌گناه

آقا‌عبدالله کارمند دانشگاه رضوی است. همسرش لیلا‌خانم هم خانه‌دار است. سه فرزند عین دسته‌گل دارند که از آب و گل درآمده‌اند. دخترشان دندان‌پزشک و پسرشان فیزیوتراپیست است. پسر دیگرشان هم با نمره‌های خوب در پایه نهم تحصیل می‌کند. ناگفته نماند که آقا‌عبدالله سرپرستی مالی دو فرزند یتیم را هم برعهده دارد، اما به این‌ها اکتفا نکرده و سرپرستی موقت یکی از کودکان تحت پوشش بهزیستی را هم برعهده گرفته است.

حالا دو سال از میهمان‌شدن ثنا در خانه آن‌ها می‌گذرد و او به‌جای بهزیستی، کنار پدر، مادر، خواهر و برادر موقتش، روز‌های کودکی را با آرامش پشت سر می‌گذارد. اینکه چرا آقا عبدالله به‌رغم داشتن این سه فرزند، و حمایت آن دو یتیم، تصمیم گرفته است سرپرستی کودکی از بهزیستی را آن هم به‌صورت موقت بر‌عهده بگیرد، سؤالی است که طی دو سال گذشته خیلی‌ها از او پرسیده‌اند.

اکنون هم ما میهمان خانه او در محله فارغ‌التحصیلان هستیم تا پاسخ این سؤال و داستان میهمان‌شدن ثنا را بشنویم. شرط گفتگو این است که اسم‌های مستعار استفاده کنیم و از چهره‌ها عکس نگیریم. قرار نیست کسی ثنا را بشناسد و باز آرامش امروزش به هم بخورد.

آقا‌عبدالله توضیحاتش را با عباراتی شروع می‌کند که شایسته تأمل است: از سال‌ها پیش خودم را مدیون جامعه می‌دانستم و همچنان می‌دانم. هر‌بار خبری از بزهکاری، اعتیاد، زورگیری و امثال این‌ها به گوشم می‌رسید، به این فکر می‌کردم که چقدر در روی‌دادن آن سهیم هستم و چکار باید انجام دهم تا این معضلات کمتر شود.

به نظر او کودک خیابانی یا نوجوان بزهکاری که در جامعه کار‌های خلاف انجام می‌دهد، قربانی پدر و مادر ناخلفش است و اگر همان کودک، در یک خانواده سالم بزرگ می‌‎شد، می‌توانست انسانی مفید و مؤثر برای جامعه‌اش باشد، اما وقتی قربانی پدر و مادرش می‌شود، او هم سرنوشتی تلخ‌تر از آن‌ها دارد و اگر در دام اعتیاد و بزهکاری و‌... بیفتد، آتشی می‌شود که دودش به چشم همه می‌رود.


سقفی برای آرزو‌ها

آقا‌عبدالله بااینکه سعی کرده است برای خانواده‌اش کم نگذارد و آن‌ها را طوری بار بیاورد که برای جامعه مفید باشند، باز هم دغدغه این را دارد که برای بچه‌هایی که بدسرپرست یا بی‌سرپرست هستند، کاری انجام دهد تا در نوجوانی و جوانی، سرنوشتی مثل پدر و مادرشان نداشته باشند.

ماحصل دغدغه‌هایش به اینجا ختم شده است که با همراهی همسرش، لیلاخانم، تصمیم می‌گیرند سرپرستی یکی از کودکان تحت پوشش بهزیستی را در قالب طرح «امین موقت» برعهده بگیرند. آن‌ها در دهه چهارم عمرشان ثنا را میهمان منزلشان کرده‌اند تا روز‌های قشنگ کودکی‌اش را به‌جای اینکه در بهزیستی طی کند، کنار خانواده باشد.

در این دوسالی که ثنا میهمان خانه آن‌هاست، به مسافرت و کلاس‌های متفرقه رفته است، اسباب بازی خریده، کلی میهمانی رفته و از همه مهم‌تر اینکه دارد محبت می‌بیند و محبت کردن را یاد می‌گیرد.

آقا‌عبدالله می‌گوید: از سال‌ها پیش، دغدغه بچه‌های بهزیستی را داشته‌ام، اما آن‌موقع شرایط نگهداری از آن‌ها برایم فراهم نبود. دو‌سه‌سال پیش که دیدم شرایطم فراهم است، موضوع را با همسرم مطرح کردم. ابتدا با تعجب می‌پرسید «چرا باید یک بچه دیگر را بزرگ کنیم؟»

یک بار همراه همسرم به شیرخوارگاه حضرت علی‌اصغر (ع) رفتیم. فضای آنجا را که دید، دیگر خودش هم با من هم‌عقیده شد و می‌گفت «چرا باید این بچه‌های معصوم به‌خاطر مشکلات پدر و مادرهایشان از داشتن خانواده محروم باشند؟» بعد از آن با من همراه شد و به اتفاق یکدیگر به چند مرکز رفتیم که نگهداری یک بچه را به ما بسپارند، اما چون هنوز طرح امین موقت تصویب نشده بود و ما هم سه‌فرزند داشتیم، می‌گفتند این کار ممکن نیست.

لیلا‌خانم صحبت‌های همسرش را این‌طور ادامه می‌دهد: هرچه آن‌ها می‌گفتند نمی‌شود، همسرم قبول نمی‌کرد و می‌گفت «یکی از این طفل‌های بی‌گناه را بدهید من ببرم کنار فرزندان خودم تا در خانواده بزرگ شود.» وقتی طرح امین موقت تصویب شد، کار برایمان آسان شد و خیلی زود و بدون دردسر ثنا را به ما دادند.

 

سقفی برای آرامش
عشق مامان و بابا

آقا‌عبدالله و لیلا‌خانم روزی که ثنا را برای اولین‌بار دیدند، به‌خوبی در یاد دارند و تعریف می‌کنند همین که ثنا مقابلشان ایستاد، چنان مهرش در دلشان جای گرفت که انگار مدت‌هاست او را می‌شناسند. همان‌جا کارشناسان بهزیستی به آن‌ها گفتند «هر وقت احساس کردید ثنا را نمی‌خواهید، می‌توانید او را بیاورید و تحویل دهید یا با یک فرزند دیگر عوض کنید.»، اما خدا چنان مهر این بچه را در دل آقا‌عبدالله و لیلا‌خانم انداخت که اکنون حتی نمی‌توانند به دوری‌اش فکر کنند.

بااینکه ثنا در چند ماه اول با لیلا‌خانم ارتباط صمیمانه‌ای برقرار نمی‌کرده است، حاضر نشدند او را با کودک دیگری عوض کنند. از مشاور کمک می‌گیرند و کمی صبوری می‌کنند. بعد از چند ماه، ثنا با لیلا‌خانم هم ارتباط برقرار می‌کند و اکنون وقتی از او می‌پرسند «عشقت چه کسی است؟»

می‌گوید «مامان و بابام.» ثنا با لیلا‌خانم منچ بازی می‌کند، نقاشی می‌کشد، به پارک و مهمانی می‌رود، در آشپزخانه سرک می‌کشد و خلاصه اینکه دارد حین کودکی، نقش‌های مادری را یاد می‌گیرد.

به گفته لیلاخانم، ثنا اوایلی که به خانه آن‌ها آمده بود، از تاریکی می‌ترسید و حتی به‌تنهایی تا اتاقش نمی‌رفت. اعتماد‌به‌نفسش کم بود. خیلی دروغ می‌گفت و آن‌قدر دنبال جلب توجه بود که گاهی رفتار‌های ناراحت‌کننده انجام می‌داد، اما در عرض چندماه، به‌مرور این رفتارهایش کم‌رنگ شد و الان طوری شده است که خودش در اتاقش یا حتی خانه، بدون هیچ ترسی تنها می‌ماند.

ثنا به‌خوبی مراودات اجتماعی را آموخته است و خودش را در دل همه اقوام به‌ویژه پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها جای داده و اگر چند روز او را نبینند، آن‌قدر دلتنگش می‌شوند که زنگ می‌زنند تا با او تلفنی صحبت کنند.

حضور ثنا در کنار ما هم تأییدکننده همین است. اسممان را می‌پرسد. اجازه می‌گیرد و به برگه‌هایمان نگاهی می‌اندازد. برایمان از دوستانش تعریف می‌کند. شعر می‌خواند. میوه تعارف می‌کند. بعد هم که لیلاخانم از او می‌خواهد به اتاق برود تا ما خصوصی صحبت کنیم، مدادرنگی‌هایش را برمی‌دارد و می‌رود در اتاق تا برایمان نقاشی بکشد.


سرپناه امن

آقاعبدالله می‌گوید: پدر و مادرهایمان وقتی متوجه شدند می‌خواهیم سرپرستی موقت یکی از بچه‌های بهزیستی را برعهده بگیریم، برایشان عجیب بود و حتی یک بار مخالفت کردند، ولی الان ثنا را مثل دیگر نوه‌هایشان دوست دارند.

ثنا مهمان موقت خانواده آقا‌عبدالله است و هروقت خانواده اصلی‌اش، صلاحیت نگهداری از او را پیدا کنند، باید نزد آن‌ها برود، اما آنچه آقا‌عبدالله برایش مهم است، این است که تا آن زمان، ثنا از نعمت خانواده محروم نباشد.

پدر موقت ثنا می‌گوید: این بچه‌ها سرشار از استعداد هستند. اگر هر خانواده‌ای که توانش را دارد، یکی از این بچه‌ها را نزد خودش نگه دارد، به کاهش آسیب‌های اجتماعی کمک می‌شود.

وقتی این بچه در بهزیستی دور از پدر و مادر و عواطف خانوادگی بزرگ شود و بعد هم در هجده‌سالگی، دغدغه یافتن شغل را داشته باشد، ممکن است در این مسیر به‌خاطر کمبود محبت، گرفتار دوستان ناباب و مشکلاتی مانند اعتیاد و‌... شود که در‌نهایت دودش به چشم من و شما و بچه‌هایمان می‌رود، اما اگر هر‌کدام از ما یکی از این بچه‌ها را میهمان خانه خودمان کنیم، هر‌کدام می‌توانند به راحتی عضو مفید و مؤثری برای ما و جامعه باشند.

لیلا‌خانم ادامه می‌دهد: الان ثنا در کلاس اول درس می‌خواند. ما توقع اینکه همیشه نمره بیست بگیرد، نداشتیم، اما هر بار به مدرسه می‌روم، معلمش می‌گوید که ثنا بسیار باهوش است. الان هم تصمیم داریم او را مثل بچه‌های خودمان به کلاس زبان و شنا و... بفرستیم؛ چنین امکاناتی را در بهزیستی نمی‌توانند برای همه بچه‌ها فراهم کنند.

ثنا در این دو سالی که میهمان خانواده آقا‌عبدالله بوده، علاوه‌بر پارک و دوچرخه‌سواری که تفریح‌های روزمره‌اش است، به شهر‌های شمالی کشور، کاشان و شیراز رفته و لذت سفر با خانواده را چشیده است.

 

سقفی برای آرامش
یک اتفاق خاص خیلی شیرین

آقا‌عبدالله می‌گوید: خیلی‌ها از ما می‌پرسند «نگهداری از ثنا برایتان سخت نیست؟» و من در جواب می‌گویم مگر بچه‌های خودمان بدون سختی و اذیت بزرگ شدند که نگهداری از این بچه بدون سختی باشد؟

او سپس صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: اوایل با اخلاق ثنا آشنا نبودیم و قهر و آشتی‌اش برایمان چالش بود. به فضای بهزیستی عادت داشت و راحت با ما ارتباط برقرار نمی‌کرد، اما کنار این سختی‌هایش شیرینی‌هایی دارد که خودمان انتظارش را نداشتیم. او فضای خانه را متفاوت کرده و از یکنواختی قبل درآورده است.

آقا‌عبدالله چند‌بار با تأکید زیاد، از ثنا به‌عنوان یک اتفاق خاص خیلی شیرین یاد می‌کند و او را خاطره‌ای جاودان می‌داند که با هیچ خاطره دیگری نمی‌توان مقایسه کرد.

لیلاخانم هم در تأیید صحبت‌های همسرش می‌گوید: ثنا در زندگی ما تحول عاطفی ایجاد کرده است. دخترم مدام زنگ می‌زند و می‌گوید «گوشی تلفن را به ثنا بدهید تا با او صحبت کنم.» پسر کوچکم با پول توجیبی‌اش برای ثنا اسباب بازی می‌خرد و می‌نشیند با او بازی می‌کند. چنان یکدیگر را «داداش‌جون» و «خواهرجون» صدا می‌کنند که کیف می‌کنم. شیطنت‌های پسرم هم پا‌به‌پای ثنا چندبرابر شده است.


کاش زودتر به فکر می‌افتادیم

لیلاخانم حضور ثنا را چنان پربرکت و لذت‌بخش می‌داند که بیان می‌کند: دائم حسرت می‌خورم و می‌گویم کاش از سال‌ها پیش که بچه‌های خودمان کوچک بودند و ما هم انرژی جوانی را داشتیم، چند بچه از بهزیستی می‌گرفتیم و کنار هم بزرگ می‌شدند.

به گفته او این حس، فقط مختص آ‌ن‌ها نیست. او در رفت‌وآمدهایش به بهزیستی، افراد بسیاری را دیده است که اول یک بچه از بهزیستی گرفته‌اند، اما بعد تعدادشان را بیشتر کرده‌اند.

در ادامه آقا‌عبدالله چنین تصمیماتی را به شیرجه‌زدن در آب تشبیه می‌کند و می‌گوید: کسی که بلد نیست شنا کند، ابتدا می‌ترسد خودش را در آب بیندازد، اما بعد که به ترسش غلبه کند و خودش را در آب بیندازد، تازه لذت آن را درک می‌کند. اکنون ما که این لذت را چشیده‌ایم به شهروندانی که توانش را دارند، می‌گوییم خودشان را درگیر افکار جانبی نکنند و برای طرح امین موقت اقدام کنند.

به گفته پدر موقت ثنا آن‌ها نمی‌دانند خانواده واقعی این دختر چه کسانی هستند و به چه دلیلی بچه‌شان به بهزیستی سپرده شده است. در این مدت هم دل‌بستگی‌های بسیاری به او پیدا کرده‌اند، ولی باید آمادگی‌اش را داشته باشند که اگر لازم شد، او را به خانواده اصلی‌اش تحویل دهند.

آقا‌عبدالله می‌گوید: اگر بخواهیم ثنا را به خانواده اصلی‌اش برگردانیم، یک خاطره خاص از یک میهمان موقت خیلی دوست‌داشتنی را تجربه کرده‌ایم. اگر هم قسمت باشد تا آخر عمر کنار ما بماند، باز هم یک تجربه شیرین است و آنچه این موضوع را شیرین‌تر می‌کند، این است که پیش وجدان خودمان خیالمان راحت است که فرصت زندگی در خانواده را برای یک کودک بی‌گناه فراهم کرده‌ایم تا قربانی مشکلات و اشتباهات پدر و مادرش نشود.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44